جدول جو
جدول جو

معنی خانه زرین - جستجوی لغت در جدول جو

خانه زرین
(نَ / نِ یِ زَرْ ری)
آفتاب، ستارگان، فلک هشتم. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ویژگی کسی که به سبب بیماری یا از دست دادن شغل در خانه به سر می برد، ساکن خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خایه زرین
تصویر خایه زرین
گلولۀ زر
کنایه از آفتاب، طاووس فلک، طاس زر، سپر آتشین، چتر روز، چراغ سحر، طرف دار انجم، اسطرلاب چهارم، چتر زرّین، چتر نور، چتر زر، طاووس آتش پر، گیتی پرور، طاووس مشرق خرام، چراغ روز، خایه زر، غزاله برای مثال آن خایه های زرین از سقف نیم خایه / سیماب شد چو برزد سیماب آتشین سر (خاقانی - ۱۸۶)
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ یِ زَ)
خانه متعلق بزوجه. خانه از آن زن. چون: فلانی در خانه زن خود زندگی میکند و از خودش خانه ای ندارد
لغت نامه دهخدا
(نِ زَرْ ری)
کنایه از آفتاب عالمتاب. (برهان قاطع) (آنندراج). آفتاب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ زَ)
که شانه از زر دارد، اصطلاحاً پارچه و یا جامه ای که دوش آن زردوزی شده باشد.
- عبای شانه زری، عبایی که جانب دوش آن زرکش است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ بُ)
عمل خانه بردن. عمل غارت و دزدی:
رقص در پایشان بزخمه گری
ضرب در دستشان بخانه بری.
نظامی.
شاه دانست کان چه شیوه گری است
دزد خانه بقصد خانه بری است.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نِ سَ)
از دهات شاه کوه و ساور مازندران. (از سفرنامۀ استرآباد و مازندان رابینو ترجمه فارسی ص 169)
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ / تِ)
مخفف خانه نشین است، خاتون خانه. خانم خانه:
تاجری دریا و خشکی میرود
آن بمهر خانه شینی میرود.
مولوی (مثنوی)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ یِزَرْ ری)
لالۀ زرد. نوعی از لاله. رجوع به لاله شود
لغت نامه دهخدا
(بَ زَ دَ)
غارت کردن. دزدی کردن. چون: شب خانه یا دکانش را بریدند، چنانکه در خانه هیچ نماند. (از آنندراج) :
میتراشد خامه بهر شعر گفتن مدعی
میبرد دیگر نمیدانم کدامین خانه را.
اشرف (از آنندراج).
همیشه گرچه دزد غارت اندیش
بریدی خانه مردم ازین بیش.
سلیم
لغت نامه دهخدا
(نِزِ)
دهی است از دهستان کوهمره سرخی بخش مرکزی شهرستان شیراز، واقع در 47 هزارگزی شهرستان شیراز و کنار شوسۀ شیراز به کازرون، این ناحیه در جلگه واقع و آب و هوایش معتدل و مالاریایی است. سکنۀ آن 312تن، مذهب آنها شیعه و زبانشان فارسی و لری است این ده از چشمه و رودخانه قره آغاچ مشروب میشود و محصولاتش غلات، لبنیات و حبوبات است. اهالی بزراعت و گله داری گذارن میکنند. و در آنجا یک باب دبستان و پاسگاه ژاندارمری وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(نَ /نِ یِ شَ)
قسمت منحنی کمان مابین محل دست و سر پایین کمان. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
قایم شدن. مکان گرفتن. اقامت کردن. (آنندراج) :
اعتمادش بود از روی قیاس
خانه نتوان کرد در کوی قیاس.
مولوی.
یعنی خلاف رأی خداوند حکمت است
امروز خانه کردن و فردا تحولی.
سعدی.
در دلم تا ماه حسنش کرد امشب خانه ای
ابر نیسان شد دو چشم از گریۀمستانه ای.
میرزاصدر (از آنندراج).
، خانه ساختن. خانه درست کردن:
ای آنکه خانه بر ره سیلاب میکنی
بر خاک رودخانه نباشد معولی.
سعدی.
مکن خانه بر راه سیل ای غلام
که کس را نگشت این عمارت تمام.
سعدی (بوستان).
، خانه کردن آتش، پوشیده ماندن آتش و توسع یافتن آن چنانکه کس نبیند جای آنرا، خانه کردن کمان، کج شدن گوشه های کمان از وضع اصلی خود. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ یِ مِرْ ری)
برج حمل و عقرب. رجوع ب خانه ستاره شود
لغت نامه دهخدا
(بَ اَ تَ)
غارت کردن. دزدی کردن. (آنندراج) :
خانه صاحبنظران میبری
پردۀ صاحبنظران می دری.
سعدی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ / تِ)
آنکه در خانه نشیند، معزول. منعزل. بیکار از شغل دولتی. بیکاراز عمل، منزوی. عزلت گزین:
هرکه چون سایه گشت خانه نشین
تابش ماه و خور کجا یابد.
ابن یمین.
، مغضوب
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ یِ)
جای نشستن از زین. (ناظم الاطباء). صفۀ زین:
بغل بشاهسواری گشوده ست امیدم
که کرده ست تهی صدهزار خانه زین را.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ یِ زَرْ ری)
کنایه از آفتاب است. (ناظم الاطباء) :
زادۀ خاطر بیار کز دل شب زاد صبح
کرد درین سبز طشت خایۀ زرین غراب.
خاقانی.
چو گردون سر طشت سیمین گشاد
غراب سیه خایه زرین نهاد.
نظامی.
، کنایه از ستاره است:
آن خایه های زرین از سقف نیم خایه
سیماب شد چو بر زد سیماب آتشین سر.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ یِ زَرْ ری)
کنایه از خطوط شعاعی آفتاب باشد. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، خطی که با طلا نویسند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ یِ زَ)
آفتاب، فلک چهارم، برج اسد. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خانه نشین
تصویر خانه نشین
گوشه نشین، معزول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خانه بردن
تصویر خانه بردن
غارت کردن، دزدی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خانه نشین
تصویر خانه نشین
((~. نِ))
منزوی، گوشه نشین
فرهنگ فارسی معین
بازنشسته، بازنشست، متقاعد، زمینگیر
متضاد: سرپا، قبراق، بیکار، بیکاره، خلوتی، گوشه نشین، گوشه گیر، منزوی، خانه بند
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مقیم شدن، اقامت گزیدن، ساکن شدن، لانه کردن، آشیانه ساختن
فرهنگ واژه مترادف متضاد